سینه ام به تنگ آمده است… دلم پر شده است گاه لبریز میشود از چشمم، شاید از دوریست هواری می خواهم، گریه ای به بلندای باران پاییزی که قصدبند آمدن نداشته باشدوکل سال را ببارد به زیادی اقیانوس آرام ولی نا آرام… قلم به دست میگیرم،کاغذ خیس میشود مهر میگذارم،سجاده خیس میشود عکس میگیرم،صفحه خیس میشود آه از این همه خیسی بهتی دارم نا معلوم حالی دارم نامعلوم سینه ام به تنگ آمده است… سنگینی در سینه ام احساس میکنم قلبم درد میکند چیزی شبیه گرفتگی قلب… یا شاید شکستگی گویی شکسته هایش بهم میخورد … حرف هایی هست حرف هایی درسینه حرف هایی درسر حرف هایی در نظر حرف هایی بردل حرف هایی در دل آه که به تنگ آمده ام… ا ی کاش باشد آنکه باید(تاکه خالی کنم از گریه دلی)… من خدایی دارم که میتواند “ای کاش"های مرا بر آورد سینه ام از تنگی خلاص خواهد شد تکه های قلبم دوباره به هم خواهد پیوست اوخواهد آمد باران چشمانم بند خواهد آمد و باران شوق خواهد ریخت و اقیانوس دلم آ رام خواهد شد آرام آرام آرام حرف هایم را خواهم زد از فرط شوق بودن و ماندن من آ رام خواهم شد من خدایی دارم که میتواند… من یقین دارم…
فاطمه حبیبی
آخرین نظرات